نویسنده: سلمان قاسمی



 

محمد علی فروغی

او فرزند میرزا محمد حسین فروغی اصفهانی بود که تحت تأثیر افکار میرزا ملکم خان قرار داشت و از ادبا و دانشمندان درباری عصر ناصرالدین شاه به شمار می رفت. جد اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان ساکن گردید و مسلمان شد.(1)
میرزای فروغی (پدر) در دوران خودکامگی قاجاریان در چاپلوسی ارباب بی مروت دنیا دستی تمام داشت، چنانکه نوشته اند در 1291قمری درباره شکار ناصرالدین شاه در کَن قصیده ای با این درآمد ساخت:

شست مَلِک به جرگه ندیدی چه کار کرد ... یک گله صید را به خدنگی شکار کرد ....

و در ستایش پرده نقاشی شاه، قطعه ای چاپلوسانه با این مطلع سرود:

کِلک شاه خسروان این پرده رنگین کشید ... یا که مانی بهر اثبات نبوت این کشید
مانی و کاری چنین بشنو سخن باور مکن ... کلک شاهنشاه ما این پرده رنگین کشید.... (2)

محمد علی فروغی نیز مانند پدر، نویسنده، ادیب و دانشمند بود و در تاریخ معاصر نیز دست های پنهان، سعی کرده اند او را با همین چهره به مردم بشناساند، با این که، نقش پشت پرده و مرموز وی در عرصه سیاسی ایران به شدت پر رنگ تر بوده است.
او در ابتدا اندکی پزشکی خواند و بعد اصول دانش های نو و فلسفه را در دارالفنون آموخت. در زمان مظفرالدین شاه به دبیری پرداخت، سپس در مدرسه. علوم سیاسی درس می گفت و مدتی هم رئیس آن شد. پس از مرگ پدر، لقب ذکاءالملک به او رسید و ذکاءالملک دوم بیشتر وارد امور سیاسی شد.
محمدعلی خان فروغی برای نخستین بار به همراه وثوق الدوله (میرزاحسن خان) و دبیرالملک (میرزا محمد حسین خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان لژ بیداری ایران از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادل های آن چون جمعیت رفیقان و فتیان را در واژگان فارسی جا انداخت. وی از بنیان گذاران لژ بیداری ایران در سال 1286شمسی برابر با 1907میلادی بود و در این لژ به مقام استاد اعظم، با عنوان خاص چراغدار نائل آمد.(3)
با تمام اینها در چاپلوسی ملوک هم مانند پدر، دستی تمام داشت. وی در تاریخ چهارم اردیبهشت 1305شمسی مراسم تاجگذاری رضا شاه را به طرز باشکوهی برگزار نمود و نطقی سراسر تملق آمیز ایراد کرد و چنین زبان به دعای شاه گشود:

ز دیدار تو تاج روشن شده است ... زبدها تو را بخت جوشن شده است
سرت سبز بادا دلت پر ز داد ... جهان بی سر و افسر تو مباد
تو را باد جاوید تخت و کلاه ... که شایست تاجی و زیبای گاه
خداوند پیروز یار تو باد ... دل زیر دستان شکار تو باد

و در جواب رضا خان که پرسیده بود تاج گذاری را چگونه دیدی؟ پاسخ داده بود. «اعلیحضرتا! من بارها تاجگذاری دیده ام، در تاجگذاری مظفرالدین شاه بودم، در تاجگذاری محمدعلی شاه بودم. پس از مرگ ادوارد پنجم پادشاه انگلیس، چون جانشین او به هندوستان برای تاجگذاری می آمد من در آنجا نماینده ایران بودم. هیچکدام از این جشن ها شکوه تاجگذاری اعلیحضرت را نداشت(!) وقتی که اعلی حضرت تاج را به سر گذاردند من دیدم نوری از جمال مبارک تلاءلو کرد...»
با رسیدن صحبت های فروغی به اینجا رضاشاه که اوج تملق گویی او را دریافته بود رو گردانیده و به سخریه گفته بود:
نور تلاءلو کرد، برو مردکه!!!(4)
در مجموع، فعالیت ها و مسئولیت های سیاسی فروغی از زمان ورود به عرصه سیاست تا آذرماه سال 1321شمسی و درگذشت وی در سن 67سالگی را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
سه بار ریاست دیوان عالی کشور، سه بار نخست وزیر، سه نوبت وزیر جنگ، سه نوبت وزیر مالیه، سه نوبت وزیر امور خارجه و یک بار هم وزیر عدلیه!(5)
کارنامه زندگی سیاسی او بسیار ننگین و سیاه است چنانکه:
او وزیر مالیه دولتی بود که اولتیاتوم روس را - که انگلیس از آن پشتیبانی می کرد - پذیرفت، در حالی که مجلس قبول نکرد و نیز خرید کالاهای روس و انگلیس را تحریم کردند.
دولتی که فروغی وزیر مالیه اش بود به همراهی ناصرالملک قره گُزلو نائب السلطنه که فراماسون و هواخواه سیاست انگلیس بود مجلس دوم را بست تا کار انگلیس پیش رود.
وی کسی بود که میلیون ها تومان خسارت ادعایی قرارداد 1919 و جز آن را پذیرفت که به انگلیس بپردازد.
او در کابینه ای که به پشتیبانی انگلیسیان تشکیل داد نرخ دلار و لیره را به سود متفقین افزایش داد و با کاهش ارزش ریال نرخ همه چیز در ایران بالا رفت و مردم ایران را به روز سیاه نشاند.
یک سال پس از بازگشت رضاشاه از ترکیه که با تمهیدات و مقدمه چینی فروغی صورت گرفته بود کلاه پهلوی ممنوع و به جای آن کلاه لبه دار که بعداً کلاه «شاپو» نامیده شد متداول گردید. این کلاهی بود که خارجی ها بر سر می گذاشتند.
مجالس عزاداری و روضه خوانی موکول به کسب اجازه از شهربانی گردید.
و در نهایت این مأمور کارکشته استعمار، هنگامی که برای آخرین بار به نخست وزیری رسید به درخواست دولت های متجاوز انگلیس و روس، استعفانامه رضاشاه را به خط خود نوشت! و با موفقیت، سلطنت پهلوی را از رضاشاه به پسرش محمدرضا پهلوی انتقال داد.(6)
همانطور که گذشت محمدعلی فروغی دستی نیز در فرهنگ و ادب این مرز و بوم داشت و کتاب هایی را نیز ترجمه، تألیف و تصحیح نمود اگر چه همه آنها با رویکردی خاص انجام می شد.(7)
وی مدتی به تدریس در مدرسه علوم سیاسی و مدتی هم ریاست این مدرسه را بر عهده داشت. لازم به ذکر است که این مدرسه نقش مؤثری را در تربیت رجال غرب زده و استواری پایه های سلطنت پهلوی داشته است. بنیانگذاران این مدرسه دو فراماسون سرشناس انگلوفیل(8) به نام های میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان مشیرالملک (پیرنیا) بودند. از معلمان این مدرسه می توان به اردشیر جی ریپورتر معلم تاریخ باستان(9)، محمدعلی فروغی و رجبعلی منصور (پدر حسنعلی منصور) اشاره کرد. هدف این مدرسه را می توان جذب نخبگان ایرانی و پرورش آنان با روح فرهنگ استعمارزدگی و غرب زدگی دانست.
احمد خان ملک ساسانی که خود مدتی را در این مدرسه تحصیل کرده بود در مورد مدیران و معلمان این مدرسه می نویسد: «این مدیران و معلمان که اغلب شان فقط برای این انتخاب شده بودند که شاگردان را از طریق وطن پرستی منحرف و به خدمت گزاری اجنبی تشویق کنند، در سر کلاس، موضوع درس را کنار گذارده و راجع به اصل مقصود صحبت می کردند». وی در جایی دیگر می نویسد: «خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفتگو از مستعمره های انگلیس بود که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟
میرزا محمد علی ذکاء الملک گفت: آقایان شما هیچ وقت سرداری برای دوختن به خیاط داده اند؟
گفتند: آری!
گفت: خیاط برای سرداری آستین گذارد؟
همه گفتند: البته.
گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به منزل آوردید، آستین هایش تکان می خورد؟
همه گفتند: نه.
گفت: پس چه چیز لازم بود که آستین ها را به حرکت درآورد؟
شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد.
جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی حرکت است، که تا دست انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد(!!!)»
و در ادامه در همین معنا می گوید: «روز دیگر جناب سید ولی الله خان نصر هم که تشریح درس می داد... در سر درس فرمودند: ایران مثل خزه ای(!) است که به دیوار استخر چسبیده باشد و دولت انگلیس به منزله آن دیوار است که اگر نباشد، خزه وجود خارجی ندارد!»(10)
محمد علی فروغی به عنوان بزرگ ماسونر و مغز متفکر رژیم پهلوی تلاش همه جانبه ای را برای عقب راندن و در نهایت زدودن و از بین بردن آموزه های اسلام از فرهنگ غنی ایران و جایگزینی تمدن تحمیلی غرب انجام داد و تمام آنچه را که اسلاف بی دین و خیانت پیشه وی از ملکم و آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و بعدها کسروی و تقی زاده آرزویش را داشتند جامه عمل پوشاند. او سعی وافری را در زنده کردن آموزه های اساطیری ایران باستان انجام داد تا آن جا که رضاخان را احیاگر شاهنشاهی باستان و او را جانشین کورش، داریوش و انوشیروان معرفی کرد. تألیف کتاب سه جلدی ایرانی باستان توسط فراماسونری چون حسن پیرنیا (پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله) در همین راستا صورت گرفت. همچنین جشن های 2500ساله، حذف سالشمار هجری و جایگزینی تاریخ شاهنشاهی و انتخاب نام پهلوی و انحصار آن به شخص رضاخان(11) نیز، ابتکارات فروغی بود. جالب اینکه از پادشاهان باستان، کورش را که در میان یهودیان به عنوان ناجی یهود تقدس و شهرت دارد، انتخاب و جشن های 2500 ساله نیز در تخت جمشید کنار مقبره منسوب به وی (کورش) برگزار می شد(12) و با احتساب نفوذ یهود در فراماسونری و یهودی تبار بودن خود فروغی نشان از مرکزیت واحدی برای این برنامه ها و دستورات دارد(13). تبلیغ رویکرد باستان گرایی و باستان پرستی را که در حقیقت برای حذف اسلام و افتخارات و تأثیرات آن از تاریخ این سرزمین و عَلَم کردن آن در برابر مذهب به عنوان چیزی برای افتخار و تکیه بر آن انجام می شد را سید جلال آل احمد در کتاب ارزشمند خود «در خدمت و خیانت روشن فکران» به سه دسته تقسیم کرده است(14) و هر کدام را به عنوان بازی هایی دانسته که حکومت برای سرگرم کردن جوانان و پر کردن جای روشنفکران واقعی بر سر مردم در می آورد. اما آن بازی ها!
الف: زردشتی بازی: در این سیاست تخدیری و تحمیق کننده «... از نو سر و کله «فروهر» بر در و دیوارها پیدا می شود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آورده ایم و بعد سر و کله ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید... آخر اسلام را باید کوبید.... و شمایل اورمزد را بر طاق ایوان ها بکوبیم و سرستون های تخت جمشید را هر جا که شد احمقانه تقلید کنیم... از مدرسه گرفته تا دانشگاه، همه مشغول زردشتی بازی و هخامنشی بازی اند. یادم است در همان ایام، کمپانی داروسازی بایر آلمان نقشه ایرانی چاپ کرده بود به شکل زن جوانی و بیمار و در بستر خوابیده - و لابد مام میهن! - و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و کورش و داریوش و اردشیر و دیگر اهل آن قبیله از طاق آسمان پایین آمده، کنار درگاه (یعنی بحر خزر) به عیادتش! و چه فروهری در بالا سایه افکن بر تمام مجلس عیادت و چه شمشیری به کمر هر یک از حَضَرات با چه قبضه ها و چه زرق و برق ها و منگوله ها، این جوری بود که حتی آسپرین بایر را هم با لعاب کوروش و داریوش و زردشت فرو می دادیم.
ب: بازی دوم، فردوسی بازی بود. باز در همان دوره کودکیمان بود که به چه خون دل ها از پدرها پول می گرفتیم و بلیط می خریدیم برای کمک به ساختمان مقبره آن بزرگوار که حتی دخترش غم آن را نخورده بود. (چرا که هدیه محمود غزنوی را که بعد از مرگ فردوسی رسید، صَرفِ ساختمان کاروانسرایی کرد بر در دروازه طوس و نه خرج بقعه ای بر گور و پدر).
ج: بازی سوم کسروی بازی است. حالا که بهایی ها فرقه ای شده اند دربسته و از شور افتاده و سر به پیله خود فرو کرده و دیگر کاری از ایشان ساخته نیست چرا یک فرقه تازه درست نکنیم؟... در آن دوره با پر و بال دادن به کسروی و آزاد گذاشتن مجله پیمان مثلاً می خواستند زمینه ای برای رفورم در مذهب بسازند...(15)
این نهضت نمایی که هدف اصلی شان همگی این بود که بگویند حمله اعراب (یعنی ظهور اسلام در ایران) نکبت بار بود و ما هر چه داریم از پیش از اسلام داریم .... می خواستند برای ایجاد اختلال در شعور تاریخی یک ملت تاریخ بلافصل آن دوره را (یعنی دوره قاجار را) ندیده بگیرند و شب کودتا را یکسره بچسبانند به دمب کوروش و اردشیر. انگار نه انگار که در این میانه هزار و سیصد سال فاصله است. توجه کنید به این اساس امر که فقط از این راه و با لق کردن زمینه فرهنگی - مذهبی مردم معاصر می شد زمینه را برای هجوم غربزدگی آماده ساخت که اکنون تازه از سر خِشتش برخاسته ایم. کشف حجاب، کلاه فرنگی، منع تظاهرات مذهبی، خراب کردن تکیه دولت، کشتن تعزیه، سخت گیری به روحانیت .... اینها همه وسایل اِعمال چنان سیاستی بود.(16)
و در حقیقت اینها دلایل اصلی سیه روزی و عقب ماندگی این سرزمین بود نه گرایش به دین و مذهب، و داشتن چادر و حجاب آنگونه که غرب زدگانی چون تقی زاده و آخوندزاده و سایرین تبلیغ می کردند. و باید به دلایل بالا افزود که همه کارگزاران و دست اندرکاران استعمار از شاه گرفته تا روشنفکران غرب زده و رؤسای دولت همه و همه سعی در ریشه کن کردن سنت های اصیل این مملکت داشتند تا جایی که کشور و همه چیز آن را وابسته به نفت و به تبع آن غرب کنند و از این مملکت بازار مصرفی بسازند خوش آیند استعمار یهودی زده غرب. و این میسر نمی شد مگر زمانی که اولاً مذهب و عاملِ استحکام و استمرار آن را که روحانیت بود از میان بردارند و به همین خاطر بود که سپاه دانش تأسیس و به دور افتاده ترین نقاط کشور فرستاده شد تا پای روحانیان از ده کوره ها هم بریده شود، در تهران هم که مؤسسه وعظ و خطابه، آخوند منبری دولتی تولید و تربیت می کرد و برای از بین بردن حوزه های علمیه هم، دانشگاه معقول و منقول دایر شده بود. و در ثانی مردم را از گذشته هزار و سیصد ساله اسلامی شان جدا کنند و به تفصیلی که از زبان جلال آل احمد گذشت و مهم ترین سیاست هاشان همان باستان گرایی بود یعنی تباه کردن زمان حال به تمجید و تفاخر و تعریف از گذشته و طبیعتاً کسی که در زمان حال به گذشته مشغول باشد قطعاً آینده را از دست خواهد داد کما اینکه همانطور هم شد. و اما کار دیگری نیز باید می کردند که آن هم بی هویت کردن مردم بود دقیقاً مانند خودشان که هر چه بی ریشه و هرهری مذهب و دور خودشان جمع کرده بودند و این میسر نمی شد مگر با تمسخر ارزش ها و اصالت ها و ریشه ها و سنت ها، این جاست که تمسخر روستایی و بازاری و مردم زحمت کش به عنوان برنامه های سرگرمی رادیو و تلویزیون و سینماها می شود و باری به هر جهت بودن و نان به نرخ روز خوردن و آسایش طلبی به هر قیمت، ارزش و ارزشمند می گردد و همه این سیاست ها در آن روزی که دنیا چهار اسبه به سوی پیشرفت و کشف راه های جدید و کم هزینه برای تحصیل نیازمندی های خود بود در این مملکت جریان داشت، جوانان این مملکت را از یک سو به تفاخرات تحمیق کننده مشغول کرده بودند و از سویی دیگر، سینما به عنوان مخدّری فعال در تحریک اسافل اعضا، آنان را از هر گونه فعالیت ریشه دار، عمیق و برنامه ریزی شده باز می داشت و در نهایت هم، عده ای مغرض و ضد دین، ریشه همه این بدبختی ها را به گردن دین می گذاشتند که نتیجه آن از یک طرف مهجوریت دین و از طرفی دیگر پناه بردن جوانان به مکتب وارداتی غرب و شرب بود، جالب اینکه دینی که متهم به ناکارآمدی می شد هم باستان گراییِ آنگونه را شرک می دانست و هم سینمای با آن اوصاف را حرام می شمرد و البته باید کم کاری و کوتاهی عاملان و روحانیان دینی در تبلیغ و تبیین و روشنگری دینی را نیز در کنار کارشکنی و دشمنی دشمنان از عوامل اصلی کنار گذاشته شدن از صحنه اجتماع دانست.
اما از دیگر اقدامات به ظاهر فرهنگی و در باطن ضد فرهنگی و ضد دینی فروغی می توان به تأسیس دانشگاه تهران اشاره کرد. در روز 15 بهمن ماه سال 1313 اولین سنگ بنای دانشگاه تهران گذاشته شد. این دانشگاه با هدف جمع کردن مغزهای زبده ملت و تهی کردن آنان از باورهای اسلامی و پرورش آنان با تفکرات و اندیشه های غربی، ایجاد نسلی فاصله گرفته از فرهنگ و تمدن اسلامی، روشنفکر مآب و غرب زده و شرق زده بنا گذاشته شد و ثمرات شوم آن تا مدت ها گریبان گیر این ملت بود تا جایی که در اوایل انقلاب مدتی کاملاً تعطیل شد و هنوز هم که هنوز است این مشکل به طور کلی برطرف نشده است.
و همانطور که اشاره شد در کنار تأسیس دانشگاه که به نوعی در جهت کاهش نفوذ علما و روحانیون تأسیس شده بود، مؤسسه وعظ و خطابه! نیز به وجود آمد تا واعظان و منبریان هم در کنترل دولت قرار بگیرند. یعنی در همان روزگاری که چادر از سر زنان مسلمان و عمامه از سر روحانیان برمی داشتند برای اینکه روحانیت را زیر سلطه رضاخان و در اصل ارباب او انگلیس درآورند به دست با کفایت نخست وزیر دانشمند و متفکر، عالِم یهودی الاصل(17) و استاد اعظم فراماسونری و عامل سر سپرده و صدّیق استعمار و صهیونیسم و معلم اغلب بزرگان و مزدوران دوران پهلوی، محمد علی خان فروغی ذکاءالملک دوم، این مؤسسه تأسیس شد و بدین منظور وی کتابی را نیز تألیف نمود تحت عنوان آیین سخنوری تا بر بالای منابر سخنانی گفته شود که برای دنیا و آخرت مردم سودمند باشد!(18)
اما شاید مهم ترین و پر سرو صداترین اقدام ضد دینی فروغی را بتوان فراهم کردن مقدمات و زمینه چینی برای صدور حکم کشف حجاب توسط رضاخان دانست. فروغی مدتی سفیر کبیر ایران در ترکیه بود و به همین خاطر روابط حسنه ای با کمال آتاتورک رئیس جمهور و عصمت اینونو نخست وزیر ترکیه داشت. او از این روابط حُسن استفاده را کرد و زمینه سفر رسمی رضاشاه به ترکیه را فراهم نمود. ترکیه که در آن زمان کاملاً تحت نفوذ فراماسونرها و فرهنگ غرب قرار داشت، می توانست رضا شاه را برای مقابله هر چه آشکارتر با دین و مذهب سوق دهد در این سفر چهل روزه، رضاخان به خوبی با مظاهر تمدن غرب آشنا شد و در بازگشت تصمیم قاطع گرفت تا ایران را در ظاهر به پای ترکیه برساند.
او با مشاهده وضعیت زنان ترکیه خطاب به محمود جم عضو کابینه دولت فروغی گفته بود:
«این چادر چاقچورها را چطور می شود از بین برد؟ دو سال است که این موضوع فکر مرا به خود مشغول داشته، از وقتی که به ترکیه رفتم و زن های آنجا را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود، بدم آمده است.... اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم است...(19)»
حکم ننگین کشف حجاب اگر چه به نام رضاخان شهرت پیدا کرد اما در حقیقت طرحی بود که سال ها قبل طراحی شده بود تا این که در سال 1314 با شدت به اجرا درآمد چنانکه تا حمله به متحصنین و معترضین به این حکم در حرم حضرت امام رضا صلوات الله علیه نیز کشیده شد. در حقیقت این حکم، طرحی بود که توسط فروغی و همدستانش پرورش داده شده و الگوی آن هم موفقیتی بود که آتاتورگ ضد دین و یهودی زاده (20) فراماسونر در ترکیه به دست آورده بود و به همین منظور مقدمات سفر رسمی رضاشاه به ترکیه مهیا شد تا در اجرای آن تشویق شود.
در نهایت چنانکه نوشته اند: «... فروغی به عنوان یک مهره و عامل بلکه به عنوان یک سیاست پرداز بسیار مؤثر عمل کرد.... فروغی حلقه واسطه نسل کهن فراماسون های عهد قاجار (ملکم ها و مشیرالدوله ها) با فراماسون های نسل بعد بود. او در رأس حلقه ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران ... روح فراماسونری را از طریق اهرم سیاست و حکومت در کالبد فرهنگ ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید... فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی شوونیسم(21) شاهنشاهی و باستان گرایی را که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی به آن پرداخته شد را در بر داشت».(22)

پی‌نوشت‌ها:

1. مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته کتاب دوم، محمد علی فروغی ص 35.
2. محمود کتیرایی، ص 131.
3. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 36.
4. محمود کتیرایی، ص 134.
5. قدر ولایت، ص 40.
6. محمود کتیرایی ص 120.
7. در همین تألیفات و تصحیحات، است که عمر خیام نیشابوریِ ریاضی دان، شاعری دم غنیمت شُمُر معرفی می شود و دیگر دواوین شعری خصوصاً سعدی و شاهنامه مورد توجه خاص قرار می گیرند. چرا که در کتابی چون دیوان سعدی با وجود این که وی از مفاخر ادب ایرانیان است و مطالب اخلاقی وی بسیار ارزشمند است با این همه هیچ ذکری از جهاد و شهادت نیست و مشربی صوفی منشانه دارد. همچنین آنان برای برجسته کردن تاریخ شاهان و تبلیغ فرهنگ شاه پرستی احتیاج به برجسته کردن تاریخ شاهان و تبلیغ باستان گرایی در برابر اسلام داشتند به همین سبب شاهنامه فردوسی به عنوان «کتاب مقدس» ایدئولوژی شاهنشاهی مورد توجه ویژه قرار گرفت. اگر چه فردوسی پاکزاد، خود کتابش را ستم نامه عزل شاهان و دردنامه بی گناهان می داند! نگه کن که این نامه تا جاوادن ... درفشی بود بر سر بخردان
...ستم نامه عزل شاهان بود ... چو درد دل بی گناهان بود البته در مورد سعدی هم وضع به همین منوال است، ایشان (سعدی) در دیوان خود آورده اند: سپاس دار خدای لطیف دانا را ... که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را ... که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را اما این یهودی زاده بسان اجداد خود خوب بلد بود که به نفع مطامع و منافع محفلی خود گزینش و تحریف کند و شخصیت عالمی چون سعدی را بسان یک صوفی دلخواه ماسون ها درآورده، تبلیغ کند. این کارها حتی به جایی رسید که صدای بزرگان را نیز درآورد چنانکه ملک الشعرای بهار هم لب به اعتراض گشود: «اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته اند. بنده وقتی می گویم این شعر مال فردوسی نیست، می گویند تو وطن پرست نیستی ...» برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، ص 41) شاید برای ربط شاهان به فردوسی بود که مقبره او را هم مانند مقبره کورش ساختند که البته چیزی هم دوام نیاورد و خراب شد. (تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 413).
8. متمایل و دنباله رو سیاست انگلیس در برابر کسانی که متمایل به روس بودند مانند کسانی چون تیمور تاش.
9. اردشیر پسر ایدلجی در یک خانواده زرتشتی ایرانی تبار در بمبئی به دنیا آمد. پدر و پدربزرگ او گزارشگران روزنامه انگلیسی تایمز در بمبئی بودند لذا اردشیر نام خانوادگی ریپورتر (در انگلیس به معنای گزارشگر) را برگزید. او تا سن 27 سالگی در خارج ایران بود و اسناد، حکایت از ارتباط او با اینتلجنس سرویس انگلستان دارد، همچنین او روابط ویژه ای با خاندان روچیلدها سرمایه داران صهیونیست داشت. وی به عنوان سرپرست زرتشتیان به ایران وارد شد و در مدت چهل سالی که در ایران بود با سازمان سری آدمیت که چهره هایی چون محمدعلی فروغی، سردار اسعد، سلیمان میرزای اسکندری و محمد مصدق در آن بودند، ارتباط یافت و احتمالاً رابط این سازمان با لژ انگلیسی اسلام در بمبئی بوده است. وی با نفوذ در نیروهای قزاق و تقویت عناصر مورد اعتماد خود، آنان را برای برنامه های بعدی استعمار آماده کرد. رضاخان میرپنج هم زیر نظر این سَرجاسون قرار داشت. این اقدمات بود که زمینه را برای کودتای سوم اسفند 1299 و آغاز دوران تاریک رضاخانی مهیا کرد. پسر وی شاپور جی ریپورتر هم بعد از پدر جای وی را در سیاست ایران کاملاً پر کرد و یکی از نقش آفرینان اصلی کودتای بیست و هشت مرداد 1322 و انتقال قدرت به محمدرضا شاه بود. برای اطلاعات بیشتر در مورد این دو شخصیت مرموز و مؤثر در تاریخ معاصر ایران رجوع کنید به جلد دوم ظهور و سقوط سلطنت پهلوی فصل هفتم و کودتای بیست و هشت مرداد، نوشته عبدالله شهبازی.
10. ظهور و سقوط پهلوی، ج2 ص 36 و ص 140.
11. و چه بسیار پهلوی ها که به خاطر این انحصار مجبور شدند فامیلی خود را عوض کنند و فروغی در حالی رضاخان را پادشاهی اصیل و ایرانی می خواند که در کتاب «غارت ایران» نوشته اندرو دانکن، انتشارات امیر کبیر 1358آمده است که وی (رضاخان) در 14 سالگی خرکچی بود و سوادی نداشت و بعدها به بریگارد قزاق ملحق شد. پانوشت نقش فراماسونرها... حسین ملکی، ص 60 البته گفتنی است که رضاخان با تمام خیانت ها و بیدادگری ها دارای دو خصلتِ ..! هم بود یکی اینکه علی الظاهر ماسون نشد (به گفته اسماعیل رایین، ج 1، ص 22) و دیگری این که زن ذلیل نبود! دو خصلتی که در پهلوی دوم در حد وفور یافت می شد.
12. البته تا قبل از آن این مقبره در میان مردم مشهور به مقبره مادر سلیمان بود و شاید بواسطه همین سیاست ها به عنوان مقبره کورش تبلیغ و مشهور شد.
13. قسمتی از متن خطابه محمد علی فروغی در مراسم تاجگذاری چنین است؛ «اعلیحضرتا! این تاج و تخت که امروز به مبارکی و میمنت به وجود مسعود اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خلّدالله ملکه و سلطانه مزین می شود، یادگار سلاسل عدیده ای از ملوک تاجدار ... است جمشید و فریدون پیشدادی و کیکاووس و کیخسرو و کیانی را اگر موضوع افسانه های باستانی بخوانند درباره رفعت مقام کورش و داریوش هخامنشی شبهه نمی توانند که مصداق الفضل ماشهدت به الاعداء گردیده و در بیست و پنج قرن پیش به تصدیق دشمنان معظم ترین دولت دنیا را تأسیس نموده و...» و از همین جاست که تاریخ ایران از هجرت پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلم به تاریخ شاهنشاهی یعنی همین بیست و پنج قرن که فروغی خط آن را داده تغییر می یابد.
14. جلال آل احمد ص 324.
15. کسروی همان کسی بود که «مکتب پاکدینی» را تبلیغ می کرد و کارش در ضدیت با سنت به جایی رسیده بود که در یک روز از سال، یعنی اول دی ماه تمامی کتاب های مذهبی و ادبی از جمله مفاتیح الجنان، گلستان، دیوان حافظ، مثنوی و غیره را جمع می کرد و با انداختن آنها در تلی از آتش، جشن کتاب سوزی راه می انداخت (موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، ص 420). جالب اینکه مکتب پاکدینی وی که دقیقاً ترجمه کلمه «پیورتین» انگلیسی و معادل آن کتب بود که از حوالی زمان اولیور کراموِل شروع شده بود که خود او و هم مسلکانش که پیوریتن بودند، یهودی ها را در انگلیس و کانادا و استرالیا مستقر و تثبیت کردند و به آنها آزادی عمل فراوانی اعطا کردند. (شمس الدین رحمانی، ص 132) پیوریتن ها گرایشی افراطی از پروتستان های مسیحی به تورات و مفاهیم آن داشتند.
16. جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، صص 323- 328.
17. یهودی الاصل بودن فروغی به علاوه نقش وی در اجرایی کردن نقشه های انگلیس در ایران باعث شد تا پس از پایان دیکتاتوری رضاخان عکس العمل هایی در میان مردم رخ دهد، اشعار زیر که در مذمت وی سروده شده از این نمونه هاست: ... برای ملت خود شعر خواجه می خواند ... غذای روح به ما می دهد نخست وزیر
چنان ریا و تظاهر نمود و شعبده کرد ... که پادشاه جوان شد مرید صوفی پیر
سلام من که رساند پیام من که برد؟ ... بر این یهودی میهن فروش، دزد شهیر و هشدار ملک الشعرای بهار به شاه جوان: شاها کنم از خُبث فروغی خبرت ... خون می کند این جهود ناکس جگرت
خطبه شهی و عزل تو خواهد خواند ... زانگونه که خواند از برای پدرت (اشاره به نخست وزیری فروغی در آغاز شاهی رضاخان و نوشتن استعفانامه رضاشاه به دست فروغی) (قدر ولایت، کتاب دوم ص 38).
18. شمس الدین رحمانی، ص 123.
19. تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، کتاب دوم، ص 68.
20. دایرة المعارف یهود به گونه ای دو پهلو زیرکانه تعلق مصطفی کمال پاشا معروف به آتاتورک به فرقه دونمه (یهودیان به ظاهر مسلمان شده و باطناً یهودی) را بیان داشته و می نویسد: به گفته بسیاری از یهودیان سالونیک، که مورد تکذیب دولت ترکیه است، مصطفی کمال پاشاه از تبار دونمه ها بود. عبدالله شهبازی، ج2، ص 349.
21. میهن پرستی و سلطنت پرستی افراطی. منسوب به شوون یکی از سربازان فدایی ناپلئون و مداح وی
22. ظهور و سقوط، ج1، ص 125.

منبع مقاله:
قاسمی، سلمان؛ (1390)، یهودیان بنی اسرائیل و فراماسونری، اصفهان: کیاراد: بصائر، چاپ اول